شکوفایى تمدن اسلامى در قرنهاى چهارم و پنجم هجرى به میزانى در گرو توجه به ارتباط و داد و ستد فرهنگى عظیمى است که از دیر زمان توسط مترجمان و ناقلانى مطلع انجام گرفته است.
رونق ترجمه در تمدن اسلامى و اوج آن به سده دوم و سوم هجرى مىرسد، دورانى که«بیت الحکمه»با عالمان و مترجمان خود در همه زمینههاى علوم، از علوم عقلى گرفته تا طب، نجوم، ریاضیات و...شاهد آثار و ثمرات بسیارى بوده است.
نقل از زبانى به زبان دیگر در یک فرهنگ خاص و گردانیدن فرهنگى به فرهنگ دیگر، همواره کاروان تمدن جامعه انسانى را به منزلى نو و عرصهیى تازه راهبر بوده است، رشد و شکوفایى تمدنها، گویاى این واقعیت است که اندوختهها و تجربههاى علمى و دانش بشرى در انتقال از سرزمینى و قومى به سرزمین و قوم دیگر بارورى و بالندگى بسیار داشته است، به عبارت دیگر تاریخ رشد علم و کشف حقیقت و تفوق بر جهل، تاریخ نقل و ترجمه و تاریخ همکارى و تعاون آحاد خانواده بشرى است.
این مهم(داد و ستد علمى از طریق ترجمه)در سرزمین ما نیز سابقهاى بلند و طولانى را به خود اختصاص داده و پیوسته با اقبال و پذیرش مواجه بوده است، اما بىمناسبت نیست که آفات آنرا نیز متذکر شویم، چه آنکه صرف ترجمه، توان هر قوم و ملتى را در نوآورى و ابداع و شکوفایى به ضعف و ناتوانى مبدل مىکند و از طرفى باید با ترجمههایى که در صدد هدم نظام ارزشى فرهنگ خودى برمىآیند و با انگارهها و انگیزههاى سوء و ناصواب انجام شدهاند با هشیارى و دقت روبرو شد و همواره میزان این هشیارى را بالا برد.
بارى، دوران معاصر که از اوان جنبش مشروطیت آغاز مىشود، بویژه سه دهه اخیر، از دورههاى پررونق ترجمه به حساب مىآید، دورانى که ترجمههاى بسیارى از زبانهاى دیگر-بویژه اروپایى-در زمینههاى علوم تجربى، علوم انسانى، ادبیات و هنر به زبان فارسى ترجمه شده است و مىتوان گفت کشور ما در حال حاضر از مترجمان بسیارى که صاحب آثارى استوار و ماندنىاند و در عین حال بسیار اندکند، بهرهمند است.اما در این میان باید اذعان داشت که ترجمه از زبان عربى بسیار مهجور بوده و بر آن بىمهرى بسیار رفته است.گویا فرهنگ اسلامى که بسیارى از سرچشمههاى آن توسط زبان عربى سیراب شده است، مىبایست کنار گذاشته شود و فارسى زبانان در صورت نیاز به اطلاعات، باید به آثار نویسندگان و محققان بیگانه رو کنند.در حالى که چه بسیار منابع و مآخذ و مراجع دینى، حکمى و تاریخى که همه به زبان عربى نگاشته شده و بایستى تمامى آن در اختیار فارسى زبانان قرار مىگرفت.
با اینهمه بودند و هستند مترجمانى که عمر خود را صرف ترجمه از زبان عربى نمودند و در اینجا مىتوان استاد عبد المحمد آیتى را از موفقان و زبدگان فن ترجمه در ایران نام برد که سالهاست دور از هیاهو، فروتنانه آثارى بسیار ارزنده و گرانقدر بر مجموعه گنجینه فرهنگ معاصر افزودهاند.
با تشکر از استاد آیتى خوانندگان را به مطالعه این گفتگو دعوت مىکنیم.
رفتن من به مدرسه مصادف بود با مختلط کردن مدرسهها تا کلاس چهارم، به این معنى که در این چهار کلاس در مدرسههاى دخترانه چند پسر هم بودند.
البته تعدادشان نسبت به کل کلاس زیاد نبود.من دوره دبستان و قسمتى از دبیرستان را در بروجرد گذراندم.
بالاخره در تهران موفق به گرفتن دیپلم ادبى شدم و در خرداد 1328 در رشته معقول از دانشکده معقول و منقول فارغ التحصیل شدم و چون دوره روانشناسى و علوم تربیتى را هم طى کرده بودم به عنوان دبیر ادبیات به استخدام وزارت فرهنگ درآمدم و پس از سى سال که در شهرستانها و تهران درس مىدادم بازنشسته شدم.لازم به تذکر است که از همان سالهاى تحصیل در دبیرستان، دروس حوزهاى را هم در مدرسه معتبرى در بروجرد به نام مدرسه آقا شروع کردم و تا سالهاى بعد کتابهاى صرف و نحو و برخى کتب منطق را در داخل مدارس علمیه یا خارج از آنها خواندم.
1.باتلاق از میکاوالتارى نویسنده فنلاندى.
2.کشتى شکسته از رابیندرانات تاگور
3.ترجمه معلقات
4.کالسکه زرین مجموعه داستانهایى است از برادران گریم براى نوجوانان.
5.تهذیبى از رسالة الغفران معرى
6.غزلهاى ابونواس
7.تحریر تاریخ وصاف
8.ترجمه تقویم البلدان ابو الفداء در جغرافیا
9.تاریخ فلسفه در جهان اسلامى
10.شرح داستان خسرو و شیرین نظامى
11.درباره فلسفه اسلامى اثرى از ابراهیم مدکور
12.تاریخ ادبیات زبان عربى
13.ترجمه تاریخ ابن خلدون جلد اول و دوم
14.شکوه قصیده
در این میان ترجمه قرآن کریم که در سال 1356 شروع شد و سه سال به طول انجامید قابل ذکر است.در ضمن یک سلسله داستانهایى از نویسندگان معاصر عرب ترجمه کردهام که در مجلات مخصوصا مجله آموزش و پرورش چاپ شده، همچنین در زمینه نقد شعر مقالات متعددى دارم که در مجله راهنماى کتاب به چاپ رسیده است.
مقدمه را مرحوم پروین گنابادى ترجمه کرده و چند بار هم به چاپ رسیده است.العبر شش جلد است که تاکنون چهار جلد آن را که مجموعا بیش از پنج هزار صفحه مىشود ترجمه کردهام، دو جلد بعدى که اختصاص به شمال آفریقا دارد باقى مانده است.در مقدمه جلد اول ذکر شده که از تاریخ العبر چاپ انتقادى صورت نگرفته، این که ما یک کتاب صحیح داشته باشیم یعنى کتابى که دقیقا چیزى باشد که مؤلف و مصنف آن به سلک تحریر درآورده باشد خیلى مهم است.در قدیم که صنعت چاپ نبود براى تکثیر یک کتاب از روى آن مىنوشتهاند، این کاتبان یا نساخان یا وراقان در مقابل کار خود مزد مىگرفتهاند ولى غالبا در نقل مطالب دقت نمىکردهاند و اگر خط نویسنده اصلى هم قدرى ناخوانا بوده مرتکب خطاهایى مىشدهاند، البته هر چه کتاب علاقهمند بیشترى داشته نسخههاى آن در طول قرون بیشتر شده مثل شاهنامه، گلستان سعدى یا دیوان حافظ، بنابراین تغییر و تبدیل آنها بیشتر بوده، البته گاهى هم کاتبان خود به سلیقه خود کلمهاى را عوض مىکردهاند و اگر مهجور بوده کلمه مأنوسترى جاى آن مىگذاشتهاند.
نسخهاى از چند دو بیتى باباطاهر را مرحوم مینوى از یکى از کتابخانههاى ترکیه به دست آورده بودند در مجله دانشکده ادبیات چاپ کردند ولى آن اشعار تقریبا با آنچه امروز معمول است فرق بسیار داشت یعنى معلوم مىشود که این دوبیتیها را بعدا نوشتهاند و کلمات فارسى را به جاى بعضى کلمات لرى گذاشتهاند.گاه خود کاتب اگر طبع شعرى هم داشته در جایى که فکر مىکرده شاعر کوتاه آمده خودش چند بیتى اضافه مىکرده است.به این علل کتب قدیم از نظم و نثر در هر رشته از تاریخ و فلسفه و کلام و داستان که هست باید تصحیح انتقادى شود.یعنى قدیمترین نسخهها را به دست بیاورند، سپس نسخهاى را اساس قرار دهند و موارد اختلاف نسخههاى بدل را در ذیل صفحات بیاورند.این کار اگر صورت نگرفته باشد-یعنى کتابى از متون نظم و نثر قدیم با این شیوه تصحیح نشده باشد-نمىتوان به آن اعتماد کرد یا روى عبارات آن به بحث و جدل پرداخت یا آن را ترجمه و شرح کرد.گاهى این اشتباهات و خطاها مشکلات بسیارى ایجاد کرده است.
این شیوه تصحیح را خاورشناسان به متون فارسى و عربى وارد کردند و بعضى چون مرحوم علامه محمد بن عبد الوهاب قزوینى در تصحیح تاریخ جهانگشا و مرحوم ملک الشعراى بهار در مجمل التواریخ و مرحوم بهمنیار و دیگر محققین در قرن اخیر این شیوه را به کار گرفتند و دهها بل صدها متن از متون قدیم به این شیوه تصحیح و چاپ شده است.
همیشه کارى را دست گرفتهام که خودم مىخواستهام.
سالها بود در آرزوى آن بودم که به ترجمه کلام الهى بپردازم.در عین آنکه از هزار سال پیش تا به امروز نمونههایى از ترجمه قرآن موجود است بخصوص در این پنجاه سال اخیر چند ترجمه از این کتاب عزیز در دست است و بعضى مانند ترجمه عارف و حکیم عالیقدر حضرت الهى قمشهاى اعلى اللّه مقامه از همه مشهورتر است.اما در مورد نیاز به این کار باید بگویم، آنچه این ضرورت را ایجاب کرده این است که:نخستین نمونه ترجمه قرآن به زبان فارسى از سلمان فارسى است و او بوده که«بسم اللّه الرحمن الرحیم»را به«نام خداى بخشنده مهربان»ترجمه کرده و هم او نخستین بار سوره حمد را ترجمه کرده و حتى ترجمه خود را از نظر مبارک رسول خدا ص گذرانیده است.این مطلب را مرحوم دکتر رامیار در تاریخ قرآن خود آوردهاند که مأخذش در ذیل صفحات آن کتاب است.
البته وقتى بحث اینکه قرآن قدیم است یا حادث در گرفت-معتزله به حدوث قرآن معتقد بودند و دیگران به قدیم بودن آن-آنها که قرآن را قدیم مىدانستند در ترجمه آن به زبانهاى دیگر اشکال مىکردند ولى اکثر علما ترجمه آن را به زبانهاى دیگر براى فهم کلام الهى جایز مىشمردند.به احتمال قوى قرآن پیش از هر زبان غیر عربى دیگرى به فارسى ترجمه شده و قدیمترین ترجمه آیات آن است که همراه با ترجمه تفسیر طبرى آمده است.اصل تفسیر از ابو جعفر محمد بن جریر طبرى فقیه و مورخ و مفسر ایرانى است که در سال 310 وفات یافته است.
طبرى دو کتاب مهم دارد یکى تاریخ الرسل و الملوک که به تاریخ طبرى معروف است و یکى هم تفسیرى به نام جامع البیان فى تفسیر القرآن که در سال 270 به پایان آمده، هر دوى این کتابها البته به صورت تلخیص در عصر سامانیان-قرن چهارم-به فارسى ترجمه شده است و تفسیر طبرى پس از حذف اسناد آن-البته طبرى محدث است چه در تاریخ و چه در تفسیر خود به شیوه محدثان سخن گفته است-در سالهاى میان 350 تا 365 به زبان فارسى ترجمه شده.
مترجم آن مىگوید این تفسیر را که چهل مصحف داشت و از بغداد به خراسان آوردند، به زبان عربى بود و اسنادهاى دراز داشت.منصور بن نوح خواست که به فارسى ترجمه شود تا فارسى زبانان هم بتوانند بخوانند.
از این رو از علماى ماوراء النهر فتوى خواستند که مىشود چنین کتابى را به فارسى ترجمه کرد؟سپس علماى ماوراء النهر و خراسان و شهرهاى بخارا و سمرقند و بلخ اسپیجاب و فرغانه جمع شدند و به جواز آن فتوى دادند و از میان خود چند تن را اختیار کردند و آنها تفسیر طبرى را خلاصه و ترجمه کردند.در متن ترجمه این تفسیر آیات هم ترجمه شده.مسلم است که این ترجمه به فارسى کهن است
و براى مردم امروز خیلى مفهوم نیست، بخصوص که ترجمه کاملا تحت اللفظى است و سیاق فارسى حتى آن روز را هم ندارد.البته ترجمه تفسیر طبرى یکى از گنجینههاى گرانبهاى واژههاى قدیم زبان فارسى است.
در جایى از استاد محیط طباطبائى خواندم که از عوامل مهمى که زبان درى را از خراسان به سراسر ایران نشر داد ترجمه قرآن بود یا ترجمه تفسیر طبرى. مثلا اینجا صفحه 99 جلد اول آیه 109 از سوره بقره که به صورت تفأل آوردهام:«خواهد بیشترى از اهل کتاب ار بازگردانندى شما را از پس ایمان شما کافرى، حسدى از نزدیک تنهاشان.از پس آنچه پیدا آمدشان حق، اندر گذارید و عفو کنید تا بیاید خداى به فرمان او که خداى بر همه چیز تواناست».ترجمههاى قدیم غالبا همین گونه هستند مانند ترجمه متن تفسیر کشف الاسرار مثلا ترجمه همین آیه در آنجا چنین آمده است:«مى دوست دارد و مىخواهد فراوانى از اهل کتاب، اگر توانستندى که شما را برگردانیدند از پس استوار داشت شما خداى و رسول را بازبرندى شما را تا کافر شوید.از حسدى که در دلهاى ایشان است پس انک پیدا شد ایشان را در تورات که محمد استوار است و پیغام حق با او درگذرید و از جواب ایشان بسزا رو مىگردانید تا الله آرد فرمان خویش را بدرستى که الله بر همه چیز قادر است و هر کار را تواناست»اگر این ترجمه از ابوالفضل رشید الدین میبدى باشد در دو دهه اول قرن ششم است یعنى حدود دویست سال پس از ترجمه طبرى و چنانکه ملاحظه مىافتد از آن مفهومتر است.البته همینطور ترجمههاى بعد.امروز نثر فارسى در کاملترین صورت تکاملى خود است در طول سالها غنى شده، گسترش یافته و براى بیان هر موضوع علمى، ادبى و فلسفى آمادگى دارد.مخصوصا در این پنجاه شصت سال اخیر که اگر مقالات و کتابهایى را در هر زمینه یا آنچه در سالهاى پیش از هزار و سیصد نوشته شده، مقایسه کنید، به عیان این تحول شگرف را مىبینید.نیز از واژههاى دشوار و مترادفات بىجا و از مطابقه صفت با موصوف در موصوفهاى مؤنث و سجعهاى خنک بکلى پیراسته شده.
مثلا نثر کتب فلسفى فارسى را از دانشنامه علایى گرفته تا گوهر مراد و اسرار الحکم با سیر حکمت در اروپا و ترجمه طبیعیات شفا و دهها کتاب دیگر فلسفى که در این سالها به فارسى نوشته یا ترجمه شده مقایسه نمایید، یا مثلا نثر تاریخ جهانگشا یا وصاف یا روضة الصفا و حبیب السیر را با نثر تاریخ مغول یا تاریخ ایران پیش از اسلام و تاریخ ایران بعد از اسلام و دیگر کتابهاى تاریخى نوشته شده در این عصر مقایسه کنید، همچنین مقالاتى را که حتى در سالهاى آغاز رواج
روزنامه و مجله، پیش از مشروطه با روزنامهها و مجلاتى که بعدا منتشر شد، با هم بسنجید معلوم مىشود که نثر فارسى یکى از بهترین و شکوفاترین ادوار خود را مىگذراند، البته مقصود نثرهاى استادانه و خوب است، نه بطور مطلق.در چنین دورهاى ایجاب مىکرد که ترجمهاى از قرآن مجید به زبان فارسى امروز در دست داشته باشیم که بحمد الله داریم.
ترجمههاى مرحوم پاینده و مرحوم رهنما و مرحوم الهى قمشهاى و دیگران نمونههاى خوبى از آن هستند.
ترجمه بنده هم یکى از همین گونه ترجمههاست منتهى سعى شده با وجود داشتن محاسن آنها از عیبهاى جزیى آنها هم پیراسته باشد، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
بنده در ترجمه خود سعى کردهام چیزى به متن نیفزایم، یعنى در ترجمه«قل هو الله احد»ننوشتهام «بگو یا محمد».توضیحى که میان پرانتز باشد، به آیات افزوده نشده.ترجمه تفسیرى نیست.ترجمه متن است، واژههاى نامأنوس ساختگى مانند«خردورى»در آن نیامده و کوشیدهام از لغات مبتذل و پیشپاافتاده خالى باشد.
در این ترجمه براى پیدا کردن معانى واژهها به تفاسیر و کتب لغت قدیم مراجعه کردهام.چون مفردات راغب، وجوه قرآن و کشاف زمخشرى، مجمع البیان طبرسى و مفاتیح الغیب فخر رازى.از تفاسیر فارسى در پى یافتن بهترین واژه به ترجمه تفسیر طبرى، تفسیر سور آبادى، تفسیر روح الجنان ابو الفتوح و کشف الاسرار میبدى مراجعه کردهام، به ترجمههاى معاصر نیز سرکشیدهام، ولى در موارد اختلاف سعى کردهام شیخ طوسى را حکم قرار دهم و به تفسیر تبیان مراجعه کنم.شیخ طوسى، شیخ الطایفه ابو جعفر محمد بن حسن طوسى شاگرد شیخ مفید و سید مرتضى دو تن از فقها و علما و ادباى شیعه است.او نخستین کسى است که نجف اشرف را مرکز علمى شیعه قرار داد.دو کتاب او استبصار و تهذیب از کتب اربعه شیعه است.شیخ در سال 385 متولد شده و در سال 460 در نجف وفات یافته است.تفسیر تبیان یکى از تفسیرهاى معتبر و قدیمى شیعه است.مجمع البیان طبرسى نیز از تفاسیر شیعه است که از مزایاى بسیارى برخوردار است.
طبرسى، امین الاسلام در سال 548 یعنى 88 سال بعد از وفات شیخ طوسى وفات یافته است.
قرآن به 35 زبان عالم ترجمه شده که در بعضى اززبانها چند ترجمه وجود دارد.از قرآن مجموعا 120 ترجمه موجود است.
قرآن در سال 1543 میلادى، برابر با 950 هجرى به زبان لاتینى و بعد به زبانهاى دیگر اروپایى ترجمه شده است.
هر مسلمانى هر روز اقلا هفده رکعت نماز خود را به زبان عربى مىخواند.از این گذشته بسیارى از مفردات و عبارات زبان عربى در زبان فارسى وارد شده.
هر ایرانى فارسى زبان، روزانه در ضمن محاوره و گفتگو عباراتى چون ما شاء الله، ما یحتاج، مادون، مافوق، سبحان الله، نعوذ بالله، الاهم فالاهم، هل من مبارز، ظل عالى مستدام، و در تعارفات سلام علیکم، علیکم السلام، صبحکم الله بالخیر، و دهها و صدها امثال این عبارات را بر زبان مىآورد.بنابراین براى یک ایرانى درس خوانده دانستن حداقل اجمالى صرف عربى-بیشتر از نحو عربى-لازم است.صرف مربوط به مقررات کلمه مىشود، پس دانستن اوزان اسم فاعل، اسم مفعول از مجرد و مزید، اسم مکان و زمان و آلت، صیغههاى مبالغه و صفت مشبهه و همچنین دانستن اوزان مصادر مزید و مجرد براى درست تلفظ کردن آنها لازم است.زنگ اخبار است یا زنگ اخبار، آن شخص متهم است یا متهم و امثال اینها.همه اینها با دانستن صرف عربى معلوم مىشود و درست خواندن اعراب یک عبارت با دانستن نحو.در این مورد هم دانستن حروف عامل قسمتى از کار را آسان مىکند.«فى امان الله»، «على اى حال»، «ما به التفاوت»، «من البدوالى الختم».اینها عباراتى است که هر روز در زبانها مىگردد و اگر کسى تا حدودى نحو نداند ممکن است اینها را غلط تلفظ کند.
پس دانستن اجمالى صرف و نحو براى همگان لازم است و اگر اینها را در دبیرستانها خوب تدریس کنند در سه سال نخست مىتوان آنها را آموخت.از قدیم هم که زبان عربى را جزء برنامه درسى دبیرستانها کردند منظور همین بود که مددى براى زبان فارسى باشد، و در سطح عالى که عربى را مىآموختهاند و مىآموزند براى این است که بتوانند فهم قرآن و حدیث کنند و کتب فقهى، اصولى، تاریخى فلسفى و امثال اینها را بخوانند.
آنهایى که صرفا مىخواستهاند ادیب شوند، باز راه دیگرى مىرفتهاند تا به این مقصد دوم یعنى فهم کتب برسند.از قدیم کتابهاى دیگر متداول بوده که مجموعهاى از این کتابهاى مقدماتى در مجلدى به نام جامع المقدمات گرد آمده است.این جامع المقدمات شامل سیزده کتاب در صرف و نحو است که نویسنده یا شارح هر یک از آنها جزو علماى مبرز بودهاند.مثلا صرف میر کتابى به زبان فارسى در صرف است از مصنفات میر-یعنى سید-سید شریف على بن محمد جرجانى یا استرابادى که در سال 816 وفات کرده. کتاب دیگر تصریف است.این کتاب را عز الدین ابراهیم بن عبد الوهاب زنجانى در سال 655 نوشته و شرح آن از سعد الدین مسعود تفتازانى است که در سال 792 وفات کرده است.
بعد از شرح تصریف، عوامل جرجانى و عوامل ملا محسن است.مصنف عوامل جرجانى شیخ عبد القاهر بن عبد الرحمان جرجانى است متوفى به سال 471 و مصنف عوامل ملا محسن، ملا محسن فیض است که تألیفات بسیار دارد و در سال 1091 وفات کرده، بعضى مىگویند مراد ملا محسن بن محمد طاهر قزوینى است که مرد ادیبى بوده و کتابهاى دیگرى در نحو دارد.
مرحوم میرزا طاهر تنکابنى ترجیح دادهاند که این کتاب از ملا محسن بن محمد طاهر باشد او هم معاصر آخرین سلاطین صفوى است.بعد از آن کتاب انموذج تألیف جار الله زمخشرى است صاحب تفسیر بزرگ کشاف متوفى به سال 538.این کتاب را جمال الدین محمد بن عبد الغنى اردبیلى متوفى به سال 647 شرح کرده است.شرح انموذج از کتب بسیار خوب مقدماتى در نحو است بالاخره کتاب صمدیه شیخ بهاء الدین عاملى است که آن را براى برادرش یا پسر برادرش به قول مرحوم تنکابنى نوشته است.البته با پایان گرفتن صمدیه، دوره مقدمات به پایان مىرسد.اغلب این کتابها به شیوه آن نویسندگان موجز و بدون شرح و بسط است، از این رو برخى به شرح آنها پرداختهاند تا مطلب روشن شود و چون اغلب خود به زبان عربى هستند نوآموز این علم را از همان آغاز با زبان عربى آشنا مىکنند.موجز بودن عبارات و گاه پیچیده بودن آنها اگر چه کمکى به فراگرفتن صرف و نحو نمىکند، اما خود یک نوع ورزش فکرى است ولى چون بیشتر مثالها را از آیات قرآنى مىآورند محصل در ضمن با بسیارى از آیات و خصوصیات نحوى آنها آشنا مىشود.
دوره بعد کتابهایى است در شرح الفیه ابن مالک- یعنى جمال الدین محمد بن مالک که در سال 672 وفات یافته او از مردم اسپانیاى اسلامى بود که بعدها به مشرق اسلامى مهاجرت کرد و در دمشق درگذشت-و شروحى که بر آن نوشتهاند مثل شرح پسرش معروف به شرح ابن ناظم و شرح سیوطى-جلال الدین ابوالفضل عبد الرحمان متوفى به سال 911 دانشمند مصرى-و شرح ابن عقیل-یعنى ابو محمد عبد الله الهاشمى از مشاهیر نحو و قاضى القضاة مصر که در سال 769 وفات کرده، او را از این جهت ابن عقیل مىگفتند که از نسل عقیل بن ابى طالب بود-البته این شرح از شرح سیوطى آسانتر است ولى شرح سیوطى متداولتر است.از کتب دیگرى که در این سلسله تدریس آن متداول است کتاب مغنى است. مغنى اللبیب عن کتب الاعاریب از ابن هشام-یعنى جمال الدین ابو محمد عبد اللّه متوفى به سال 761- است که از کتب مهم نحو است و حاوى بسیارى از آیات قرآن و اشعار و امثال عرب.اینها کتب متداول سنتى است، که در حوزهها تدریس مىشود البته کسى که تا پایان این راه برسد، در صرف و نحو زبان عربى بىنیاز مىشود.امروز هم کتابهایى در صرف و نحو به زبان عربى هست که مفصل و داراى مثالها و تمرینهاى خوب است مثل مبادى العربیه و کتابهاى غلایینى و النحو الواضح، اما آشنایى با زبان عربى تنها آشنایى با صرف و نحو آن نیست.اندوختن سرمایه لغوى است.واژههاى کتب صرف و نحو محدود است.باید متون ادبى عربى از نظم و نثر را خواند و مخصوصا آشنایى با اصطلاحات امروزى این زبان خود کارى دیگر است.مثلا ممکن است کسى تمام موارد جواز و وجوب مقدم شدن خبر بر مبتدا یا موارد نکره بودن مبتدا یا حتى قول خلیل و یونس و کسائى و سیبویه را در یک مسئله نحوى بداند یا در لغت چند واژه براى شیر همچون اسد و ضیغم و هزبر و سبع و غضنفر و لیث و امثال آن را بداند یا نام اسبهاى مسابقه اسبدوانى را که از پس هم مىآیند بشناسد و چند مقامه از مقامات حریرى و بدیع الزمان را از بر باشد ولى از خواندن یک مقاله سیاسى یا یک کتاب اجتماعى یا داستان که امروز در کشورهاى عربى به زبان عربى نوشته مىشود عاجز باشد.همانطور که اگر مثلا سعدى زنده مىشد و در مقالهاى چشمش به سازمان ملل و تک و پاتک و چند فروند کشتى یا نیروگاه برق یا بلیت هواپیما و واگون قطار مىافتاد هاج و واج مىماند.البته براى کسانى که چنان اندوختهاى دارند آشنایى با زبان، امروز کار آسانى است.
اما حرف زدن به زبان عربى خود چیز دیگرى است که گویا در قدیم هم یعنى همان قرن اول و دوم و سوم هم که عربها در ایران بودهاند رواجى نیافته است.ایرانیان عربى را خوب فراگرفتند و بسیارى از نویسندگان و شاعران نامدار این زبان ایرانى هستند.مثل ابن مقفع مترجم کلیله و دمنه از پهلوى به عربى و نویسنده الادب الکبیر و الادب الصغیر، ابو نواس اهوازى، بشار بن برد طخارستانى، مهیار دیلمى، صاحب بن عباد، شمس المعالى قابوس، بدیع الزمان همدانى، ابو منصور ثعالبى نیشابورى، ابو الفرج اصفهانى صاحب اغانى ابو الفتح بستى و طغرایى صاحب لامیة العجم، خطیب تبریزى شارح معلقات و دیوان متنبى، فیروز آبادى صاحب قاموس همه ایرانى هستند و چون در آن روزگار زبان عربى زبان تدریس و تعلیم بود از دامنه کوههاى پیرنه در اسپانیا تا دره سند درس فقه و حدیث و فلسفه و طب و نجوم به این زبان تقریر مىشد کسانى که از بلاد دیگر براى شنیدن درس طب یا فلسفه ابن سینا مىآمدند هر زبانى که داشتند مىدانستند که شیخ به عربى تدریس مىکند و فارابى که از بلاد ترکستان به شام مىرفت یا غزالى که از طوس به بغداد و شام مىرفت به زبان عربى درس مىگویند از این رو این بزرگان بیشتر آثار خود را به عربى مىنوشتند زیرا خواننده بیشترى مىتوانست داشته باشد.البته گاه کسانى از بزرگان خواهش مىکردند که براى فهم آنها کتابى هم در نجوم یا فلسفه به فارسى بنویسند.
ابوریحان کتاب التفهیم را براى ریحانه دختر حسین خوارزمى و به خواهش او نوشت و ابو على سینا کتاب دانشنامه علائى را براى علاء الدوله کاکویه.مسلما نوشتن کتاب در هر علمى به عربى خدمت بزرگى به زبان عربى بود، ولى زبان عربى در ایران رواج نیافت. زبان عربى زبانى بود که اهل علم و سواد آن را مىدانستند ولى خود به زبان محلى خویش سخن مىگفتند.زبان فارسى در کوفه و بصره رایجتر بود تا زبان عربى در خراسان.بزرگان ایرانى که در دستگاه عباسیان کار مىکردند مثل برامکه، افشین و طاهر در مجالس خصوصى به زبان خود حرف مىزدهاند.طبرى مىگوید در آن شب که طاهر ذوالیمینین درد مردن مىکشید، خادمى که بر در خیمه او ایستاده بود شنید که مىگفته است:«در مردن نیز مردى باید.»
یکى از سرداران در قیام مختار، ابراهیم بن مالک اشتر بود که در لشکرگاه او زبان فارسى رواج داشت. گویند یکى از سران شام که به دیدار ابراهیم به لشکرگاه او رفته بود تا با او مذاکره کند از اول که وارد شد تا جایى که به خدمت ابراهیم رسید یک کلمه عربى نشنید.این نه به آن معنى بود که اینها با اسلام بد بودند، اینان خود جانبازان راه اسلام و اهل بیت بودند.نه عربها زبان خود را تحمیل مىکردند و نه زبان تحمیلپذیر است.اگر مىبینیم کشورهایى نظیر عراق یا سوریه و اردن یا مصر و شمال افریقا به عربى حرف مىزنند این کار ریشه دیرینهترى دارد.پیش از اسلام دو دولت عربى لخمى و غسانى در عراق و شام حکومت داشتهاند و بعد کوفه و بصره از مراکز مهم عربى و اسلامى شدند و در شام حکومت بنىامیه تأسیس شد و سیل مهاجران از جزیرة العرب به مصر و شمال افریقا سرازیر شد.در این زمان، زبان قبطى و بربرى داراى فرهنگى ناتوان بود و مصر هم باریکهاى بود در کنار نیل-و مدتها وقتى مىنوشتند مصر مراد شهر فسطاط بود که عمرو بن العاص بنا کرده بود و مهاجران عرب به آنجا کوچ کرده بودند-این وضع با وضع ایران با این خاک وسیع از دجله تا سند فرق مىکند اینجا داراى هزاران شهر و روستا با فاصله نه چندان کم است.
مهاجران عرب در ایران هم بودند حتى اختلافات قومى هم در ایران میان عربها بود ولى مهاجران زودتر ایرانى شدند تا ایرانیان عرب، زیرا مهاجران در این سرزمین پهناور تأثیر چندانى نداشتند.این واژههاى عربى هم که در زبان فارسى آمده به وسیله نیازى است که زبان داشته مثل واژههاى دینى یا اینکه به
وسیله خود ایرانیان به زبان وارد شده.بعضى از این واژهها به آن معنى که در فارسى به کار مىروند در عربى به کار نمىروند، چه در نثرهاى قدیم و چه در محاوره امروز، مثلا وقتى، از«رجع»عربى باب مفاعله مىسازیم اگر تاء آخر را تلفظ کنیم و بگوییم«مراجعت» یک معنى به دست مىآوریم و اگر بگوییم«مراجعه» معنى دیگر.که هیچ یک از اینها در عربى به این معنىها که ما به کار مىبریم نیستند.امروز هم که ما ایرانیها عربى را یاد مىگیریم بیشتر براى فهم کتب است از این رو بسیارى از عربىدانهاى ما نمىتوانند به زبان عربى حرف بزنند، شاید به این علت که احساس احتیاج هم نمىکنند.دو نفر از فضلاى عربىدان از سنخ عربىدانهاى ایرانى رفته بودند لبنان-این مطلب را از یکى از دوستان شنیدهام-آنها رفته بودند بلیت دو سره بخرند.به فروشنده گفته بودند «نحن نرید-البته بلیت را نشان داده بودند- ذورأسین»که فروشنده سر در نیاورده بود.درباره فارسىدانان بلاد دیگر هم همینطور است.شنیدهام بسیارى از شعراى فارسى زبان هند و پاکستان از جمله علامه اقبال لاهورى نمىتوانستهاند به فارسى صحبت کنند.
از قدیم الایام مترجمان عامل نقل فرهنگها بودهاند.
حدود هزار و چهار صد و پنجاه سال پیش کلیله و دمنه که یک کتاب بزرگ اخلاقى و اجتماعى است از زبان سانسکریت به زبان پهلوى ترجمه شد و بعد به عربى توسط ابن مقفع و سپس به فارسى توسط نصر اللّه بن عبد الحمید منشى و سپس روایت تازهاى از آن تحت نام
انوار سهیلى توسط ملا حسین واعظ کاشفى به عمل آمد، به برکت اقدام آن مترجم نخستین-برزویه طبیب- و مترجمان دیگر، ما از یک اثر بزرگ بهرهمند شدیم.
چرا کندى و فارابى و رازى و ابنسینا و ابوریحان در عالم اسلام ظاهر شدند؟آشنایى آنها با فلسفه ارسطو یا نوافلاطونیان به وسیله مترجمان بود از ابن مقفع که برخى کتب فلسفه و منطق را از پهلوى به عربى ترجمه کرد یا خاندانهاى بختیشوع و ماسویه جندى شاپورى و نوبخت اهوازى یا کسانى چون موسى بن خالد معروف به الترجمان، ابو زکریا یحیى بن البطریق و حنین بن اسحاق و اسحاق بن حنین، قسطا بن لوقاى بعلبکى و امثال اینها.به وسیله اینها کتابهایى چون المجسطى بطلمیوس، ایساغوجى و قاطیغوریا و بارى ارمیناس و آنالوطیقاى ارسطو و کتاب سند هند در نجوم و برخى رسائل جالینوس و کتبى در داروشناسى تحت عنوان کناش و بسیارى از کتب بقراط و بسیارى از آثار اقلیدس به عربى ترجمه شد و همین کتابها و دهها همانند اینها بعدها شرح و تهذیب شد و عصر درخشان علم و حکمت اسلامى را پدید آورد.این مترجمان حتى آثار شعرى چون ایلیاد و ادیسه هومر را یا گزیدهاى از آنها را به عربى ترجمه کردند.
آنچه مترجمان را به ترجمه کتب به زبان عربى ترغیب مىکرد به وجود آمدن یک کشور وسیع اسلامى بود و محیطى که در همه جاى آن شور و شوق به آموختن و بحث و جدل بالا گرفته بود.بحث خوارج و مرجئه و معتزله و اشاعره با یکدیگر گرم شده بود، چنانکه از منقولات اخبار به استدلالهاى عقلى نیاز داشت.شناختن مواقیت براى انجام فرائض دینى و نیز تأکید قرآن کریم در باب تدبّر در خلقت آسمان و زمین، آشنایى با مباحث نجومى را ایجاب مىکرد.خلفا پزشکانى خاص داشتند که باید مراقب سلامت آنها باشند و این پزشکان براى آنکه در کار خود خطا نکنند به کتابهاى پزشکان بزرگ پیش از خود نیاز داشتند.
بنابراین ترجمه یک نیاز بود و مترجمان عامل برآوردن این نیاز.شاید اگر چنان محیط مناسبى پدید نمىآمد نه مترجم به فکر ترجمه مىافتاد نه محقق به فکر تحقیق.
بنابراین بذر کتابهایى چون الحاوى محمد بن زکریاى رازى، یا کتاب قانون و شفاى ابن سینا یا التفهیم و قانون مسعودى بیرونى در عصر ترجمه افشانده شده و با حقایق و معارف اسلامى آمیخته گشته و آن آثار بزرگ را به وجود آورده است.
مترجمان نخستین در کار خود دقت و وسواس داشتند.امروز که اصل آثار آنها به دست آمده معلوم شده که ترجمهها در نهایت دقت بوده و هر جا که مترجم نتوانسته است مقصود نویسنده را دریابد آن را تحت اللفظى ترجمه کرده، از این جهت است که بعضى از آنها پیچیده و غامض بوده است مثلا ابن سینا کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو را بیش از چهل بار خوانده و سر در نمىآورده تا عاقبت کتاب اغراض ما بعد الطبیعه فارابى به دستش مىافتد و مشکلاتش حل مىشود.
بارى نهضت علمى اروپا هم از درگاه ترجمه وارد شد، از جمله ترجمه کتب اسلامى مثل آثار حکماى اسلام به لاتین و سپس به زبانهاى دیگر.ترجمه علوم و فلسفه اسلامى به زبانهاى اروپایى در عصر ریمون رئیس اسقفان شهر طلیطه انجام گرفت.او از سال 1130 تا 1150 میلادى در این مقام بود.در آن هنگام هنوز مسلمانان و مسیحیان در اسپانیا و در کنار هم مىزیستند.ریمون مرکزى براى ترجمه علوم و فلسفه اسلامى تأسیس کرد و در آنجا بسیارى از آثار ابن سینا و فارابى ترجمه شد.آثار ابن سینا از جمله قانون از قرن سیزدهم تا هفدهم کتاب درسى دانشگاههاى اروپا بود.ابن سینا بعدها موافقان و مخالفانى پیدا کرد.از جمله مخالفان طب او دانشمندى به نام پاراسلسوس بود که چون نزاع او با مخالفانش بالا گرفت، کتاب قانون را در درگاه دانشکدهاى که تدریس مىکرد یا در میدان شهر بال آتش زد.البته این مرد نتوانست در آن شهر بماند و از آنجا به شهر دیگر گریخت.
غرضم از این مطالب این بود که چطور کار از ترجمه آغاز شد و به کجا کشید.سالهاى سال ما از حیث کتب علمى به اصطلاح امروز خود کفا بودیم و تولیدکننده. عالیترین آثار علمى و ادبى و فلسفى در این سو به وجود مىآمد و در آن سو خبرى هم نبود.ولى ما همچنان سرگرم خواندن و شرح و تحشیه و تلخیص آن کتابها ماندیم و در آن سو نهضت علمى و فرهنگى صورت گرفت.این بار دیگر قانون یا حاوى یا تحفه حکیم مؤمن برآرنده نیازهاى پزشکان نبود، مجسطى و تحریر اقلیدس، همه ریاضیات نبودند.با کتابهاى آداب الحرب نمىتوانستیم لشکرکشى کنیم چرا که سلاحها دیگرگون و فنون نبرد عوض شده بود.پس بار دیگر نیاز به ترجمه پدید آمد.دار الفنون کتاب مىخواست.استادان خود مترجم هم بودند و غالبا به یکى از زبانهاى خارجه آشنا شده بودند و ترجمه مىکردند و این کار ادامه داشت تا امروز صاحب صدها جلد کتاب مفید هستیم که از زبانهاى بیگانه به فارسى ترجمه شدهاند، و این نیاز همچنان برجاست.کافى است به یک کتابخانه مهم مراجعه کرد و دید که چه کتابهاى مفیدى به زبان فارسى ترجمه شدهاند و چه کتابهاى مفیدى هست که باید به زبان فارسى ترجمه شود.
در ترجمه کتابهایى در زمینه شعر و داستان کار از این هم مشکلتر است، زیرا تعداد واژههایى که در کتب علمى به کار مىرود محدود است ولى در شعر و داستان بسیار است.
وقتى یک شعر به فارسى ترجمه مىشود باید مقدارى، لااقل مقدارى از سبک و زیبایى کلام شاعر به زبان دیگر منتقل گردد، البته مىگویند ترجمه شعر نسبت به اصل آن مثل پشت قالى است نسبت به روى آن، اما بعضى شعرها ترجمهناپذیرند.مثلا در این غزل حافظ بیت اول را مىشود به زبان دیگر ترجمه کرد در حالى که اگر مترجم حق مطلب را ادا کند چیز زیادى از لطافت آن جز وزنش فوت نخواهد شد.
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ولى بیت بعد این جور نیست:
ارغوان جام عقیقى به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
یا این بیت:
یاد باد آنکه چو یاقوت قدح خنده زدى
در میان من و لعل تو حکایتها بود
که ترجمه آن چیز خشک و خنکى خواهد شد. البته آنهایى که زبان اصلى را خوب نمىدانند دچار لغزشهایى خواهند شد.
من از مجله کوچکى به نام انتقاد کتاب که در سال 1334 منتشر مىشد این جملههاى غلط و درست آنها را که منتقدین از بعضى کتابها بیرون کشیده بودند نقل مىکنم تا معلوم شود گاه در ترجمه چه چیز به چه چیز بدل مىشود.
مترجم نوشته است اندکى زودتر آنها را بارگیرى کنید.
که باید ترجمه مىکرد:اندکى زودتر بارشان را خالى کنید.
مترجم مىگوید:دو درخت انار در فرانسه خشک مىشدند.
که باید مىگفت:دو نفر سرباز به فرانسه برمىگشتند.
مترجم مىگوید:بالاخره من به قدر کافى اسب دارم
که باید مىگفت:جانم به لب رسیده.
مترجم مىگوید:مجلات را براى شما افتخارا مىنوشتند؟
که باید مىگفت:مجلات پول مقالات شما را مىفرستند؟
مترجم مىگوید:مىبایست بگویم خیلى قارهاى است که باید مىگفت:باید بگویم خیلى اروپایى است
مترجم مىگوید:افسر جوان افسار را رها کرد.
که باید مىگفت:آجودان به سرعت شتافت.
مترجم مىگوید:اگر همین مطلب است که تو براى من در کمپوت خودت گذاشتهاى.
که باید مىگفت:اگر همین مطلب است که تو در انشاء خودت نوشتهاى مترجم مىگوید:بابا بزرگ، در آن جز آتش نمىبیند.
که باید مىگفت:بابا بزرگ اصلا چیزى سرش نمىشود.
مترجم مىگوید:حکم قتل تمام دایهها و پرستارها را صادر نماییم.
که باید بگوید:دیگر مستخدمهاى نمىیافتیم
خوب ملاحظه مىفرمایید که اینجا مترجم به رموز زبان یعنى اصطلاحات آن آشنا نیست یا اگر به کتاب لغت مراجعه مىکند به اولین معنى که براى لغت نوشتهاند بسنده مىکند.
هر زبانى اصطلاحات بسیارى دارد همانطور که ما در فارسى داریم.
مثلا از«دست»دهها اصطلاح داریم:دست به سرکردن، دست روى چیزى انداختن، دست از دلم بردار، دست دست کردن، دست پاچه شدن و امثال اینها.یا در مورد چشم:چشمم آب نمىخورد، چشم به راه تو هستم، چشم زدن و امثال اینها و این مترجم است که باید بداند هر اصطلاحى را به چه اصطلاحى ترجمه کند.بعضى از مترجمین ما که زبان فارسى و اصطلاحات آن را خوب مىدانند در این کار افراط مىکنند.چنانکه ترجمه آنها خود، اثر دلپذیر دیگرى است یعنى وقتى شخص ترجمه را مىخواند چهره مترجم با نویسنده در ذهنش قاطى مىشود.البته برخى اصطلاحات مخصوص زبان فارسى است مثل خود را به کوچه على چپ زدن، و با لهجه چال میدانى حرف زدن، مثل سگ حسن دله دویدن، مثل علم یزید ایستادن که در بعضى ترجمهها دیده مىشود یک نوع مسامحه و سهلانگارى است.
همانطور که نویسندگان ما هر کدام براى خود سبکى دارند که بعضى از آنها کاملا مشخص است نویسندگان کشورهاى دیگر هم که ما آثار آنها را ترجمه مىکنیم هر یک داراى خصوصیت و سبکى دیگر هستند.
گاهى مترجمى دهها داستان کوتاه از نویسندگان مختلف حتى در دورههاى مختلف ترجمه مىکند که همه به سبک قلم خود مترجم هستند البته این نقص مهمى است و رفع آن کار بسیار مشکلى است.همچنین است شعر.اینها که به اجمال اشاره کردم مربوط به آثار ادبى است مثل شعر و داستان.در آثار علمى مشکل بر سر یافتن واژه، مناسب است برابر واژه متن.البته در این مدت در اثر کوشش مترجمان دانشمند، معادل بسیارى از لغتها یافته شده و در کتابها به کار رفته است ولى دانشهاى نوینى است که با خود صد واژه نو حمل مىکنند و یافتن معادل این واژههاست که براى مترجم اشکال بسیار ایجاد مىکند و مترجم باید طرح و اختراع واژه کند.البته این کار بسیار دقیقى است و گاه مترجم دچار اعمال شگفتانگیز مىشود.البته این بیشتر وقتى است که چون زبان فارسى از زبانهاى هند و اروپایى است مترجم بخواهد با نظر به ریشه لاتین یا سنسکریت یا اوستایى واژهاى بسازد که گاه چیزى عجیب از آب در مىآید.
در ترجمه متون تاریخى براى کسى که متنى راجع به کشورهاى اسلامى را از زبانهاى اروپایى ترجمه مىکند اگر به اعلام اشخاص و نام شهرها و نام اصلى کتابها آشنا نباشد یا به متونى که از مآخذ نویسنده است مراجعه نکند، دچار خطاهایى خواهد شد.مجید ماجد مىشود، و حلب آلپو، و حسن بن هثیم، الهازن.اردن ژردن و امثال اینها.
این امر تا حدودى یک امر طبیعى است.طبرى ایرانى است، در طبرستان در شهر آمل به دنیا آمده، در رى تحصیل کرده و بعدها به بغداد و کوفه و بصره رفته است.ابن اثیر به جزرى معروف است یعنى از مردم جزیره ابن عمر یا جزیره که در ناحیه شمال عراق بر ساحل دجله قرار دارد، آنجا که امروز کردستان مىگویند.از این دو مورخ بزرگ طبرى همه توجهش به شرق اسلامى بوده و ابن اثیر بیشتر توجهش، حال آنکه اجداد ابن خلدون از مردم اسپانیا بودهاند و بعدا در اواسط قرن هفتم به تونس مهاجرت کردهاند، از این رو سیر و سفر او بیشتر در بلاد غربى مثل شمال افریقا و اندلس و مصر بوده و در نوشتن تاریخ خود به این بخش از بلاد اسلامى هم توجه داشته به عبارت دیگر العبر کتابى است به تمام معنى بازگو کننده تاریخ سرزمینهاى اسلامى از شرق تا غرب.دیگر آنکه آن دو کتاب مهم طبرى و ابن اثیر همانند دیگر تواریخ آن اعصار بر حسب سنوات مرتب شدهاند و اگر بخواهیم یک موضوع تاریخى را از آغاز تا انجام تعقیب کنیم باید در چند جاى کتاب و در چند جلد آن جستجو کنیم، حال آنکه تاریخ العبر از حیث تنظیم مطالب به شیوه امروز تاریخنگارى نزدیکتر است و خواننده زودتر به همه مطالب در یک موضوع دسترسى پیدا مىکند.من العبر را با توجه به این مزایا انتخاب کردهام، اما متأسفانه مشکلات زیادى پیش آمد، هر کس هر کتابى را از متون قدیم مىخواهد ترجمه، شرح یا تلخیص کند باید صحیحترین نسخه را پیدا کند، یعنى کتابى که به روش انتقادى مطابقه و تصحیح شده باشد.البته تصحیح متون در میان دانشمندان ما متداول بوده، بعضى از این تصحیحات به دست خود مؤلف انجام مىگرفته ولى عمومیت نداشته.بعد از پیدا شدن صنعت چاپ و نشر سریع کتب، برخى متون قدیم چاپ شدند در حالى که حاوى غلطها و زیادتها و نقصانهایى بودند.امروز نسخه چاپى اینگونه کتابها در عربى و فارسى کم نیستند، اعم از متون تاریخى، دواوین شعرا، کتب علمى و فلسفى یا اصولى و فقهى.آنها که کتابها را براى چاپ رونویسى مىکردند، کمتر اتفاق مىافتاد به نسخه خط مؤلف یا مصنف دسترسى پیدا کنند.یا براى یافتن آن تلاش نمایند، یا اگر به نسخه صحیح دست مىیافتند کاتب آن را درست نمىخواند و غالبا واژههاى نامأنوس را به واژههاى مأنوس در ذهن خود بدل مىکرد مثلا به جاى سجزى سنجرى مىنوشت یا به جاى بلج، بلخ یا به جاى عقه، عقبه و به جاى تغلب، ثعلب و از این قبیل. امروز سه اثر مهم تاریخى به زبان فارسى یعنى جامع التواریخ رشیدى که پر از نامهاى مغولى است و روضة الصفا و حبیب السیر گرفتار همین اغلاط است.
پس تصحیح متون به سبک و شیوه خاورشناسان که از هر کتابى اگر نسخه خط مؤلف در دست نباشد، چند نسخه قدیمى و هر چه نزدیکتر به زمان مؤلف فراهم آورند و یکى را که اقدم نسخ است متن قرار دهند و ضبط دیگر نسخ را در ذیل صفحه بنویسند امرى ضرورى است.بارى تاریخ العبر نیز که در بولاق به چاپ رسیده بود گرفتار همین اغلاط شده بود، غلطهایى که در اثر بدخواندن نسخه اصلى در آن بهوجود آمده بود.
چاپهایى که پس از چاپ بولاق به بازار آمد نیز همان غلطها را تکرار کرده بود.بنده مجبور شدم به منابع و مآخذى که مورد استفاده ابن خلدون بوده یا نبوده و حاوى برخى از مطالب کتاب است و به شیوه امروزى تصحیح شده مراجعه کنم و کتاب را تا آنجا که میسر بود تصحیح کنم، منابعى مانند تاریخ طبرى تصحیح دخویه و جمعى از خاورشناسان و نیز تصحیح ابوالفضل ابراهیم و تاریخ ابن اثیر به تصحیح تورنبرگ و مروج الذهب مسعودى و المختصر ابوالفداء و مرآت الزمان و تاریخ یمینى و جهانگشا و سیره جلال الدین و تلفیق الاخبار رمزى و در آنچه به بلاد مغرب و اندلس مربوط است از کتبى چون النجوم الزاهره ابن تغرى بردى و نفح الطیب مقرى و بغیة الملتمس ضبى و المقتبس ابن حیان و البیان المغرب ابن عذارى و امثال اینها. این کار از جلد اول تا چهارم که ترجمه شده میسر بود ولى جلد پنجم و ششم آن که اختصاص به تاریخ بر بر و شمال افریقا و وقایع همزمان مؤلف دارد و خود مأخذ اصلى شمرده مىشود، کار بنده نبود و نسخه مغلوط را هم نمىشود ترجمه کرد.ولى خوشبختانه این دو جلد آخر را یکى از خاورشناسان به نام بارون دوسلان تصحیح کرده و به زبان فرانسوى هم ترجمه نموده که این کتاب در الجزایر چاپ شده است.البته من هنوز به این دو جلد دسترسى پیدا نکردهام.ان شاء الله آنرا پیدا خواهم کرد و ترجمه تمام کتاب را به پایان خواهم برد.در این فاصله، دست به ترجمه اثر دیگرى زدهام.در ضمن ترجمه ابن خلدون متوجه شدم که جاى یک تاریخ مفصل راجع به اسپانیاى اسلامى در زبان فارسى خالى است و دریغ است که از هشتصد سال تاریخ اسلام در اسپانیا با چنان تأثیرى که در فرهنگ غرب داشته است، در زبان فارسى کتابى نداشته باشیم، در حالى که در زبانهاى دیگر کتابهایى مفصل در این باب نوشته شده است.براى انجام این مقصود چند جلد کتاب یکى از محققان معاصر مصر را که در این راه رنج فراوان برده-و نوشته او شاید بر نوشته کسانى از خاورشناسان مثل دوزى و لیوى پرونسال و دیگر مورخان تاریخ اسپانیا برترى داشته باشد-انتخاب کردهام که هر جلد آن مربوط به یک دوره از تاریخ اسپانیاست.جلد اول آن را که حاوى مطالبى سودمند از آغاز فتح تا پایان دولت امویان اندلس و بنى حمود است، بحمد الله به پایان آورده و تحویل ناشر دادهام و ان شاء الله بزودى منتشر خواهد شد.اکنون مشغول ترجمه جلد دوم هستم و چون نسخه صحیح دو جلد آخر العبر را به دست آوردم به اتمام آن خواهم پرداخت.
امروزه در دنیا هر روز در موضوعهاى مختلف صدها کتاب به زبانهاى مختلف به بازار مىآید.اگر ملتى بتواند از میان کتابها آنچه را که به دردش مىخورد به زبان خودش ترجمه کند ملت خوشبختى است که در جریان مداوم تحقیقات و اکتشافات یا به عبارت دیگر در جریان سیر فرهنگ جهان است.البته چنین چیزى با تمام ابعادش براى ما میسر نیست ولى اگر هر صاحب صناعت و فنى بهترین اثر در همان صناعت و فن را بیابد و به زبان فارسى برگرداند مسلما ذخایر علمى ما هر سال بیش از سال پیش غنى و غنىتر خواهد شد.
اما در اینجا سخن از فرهنگ اسلامى است.این رشته هم شامل دو قسم کتاب است، کتابهاى قدیم و کتابهایى که محققان معاصر به زبانهاى دیگر نوشتهاند.
البته عرایض من مربوط به آثارى است که خود با آنها سر و کار دارم.در میان آثار متقدمین، آثار مهمى در فلسفه و تاریخ و تفسیر وجود دارد که اغلب به زبان عربى است.اگر امهات این آثار به زبان فارسى ترجمه شود خدمتى است به نسل حاضر و نسل آینده.مثلا در فلسفه سه کتاب مهم داریم که عبارتند از:شفا و حکمت الاشراق و اسفار اربعه.این کتابها را سه تن از اقطاب فلسفه اسلامى یعنى ابن سینا و شیخ اشراق و صدر المتألهین شیرازى نوشتهاند، مخصوصا دو کتاب نخستین چنانکه شیوه اینگونه کتب است به سبب ایجاز یا پیچیده شدن در اصطلاحات، به صورت الغاز و رموز درآمدهاند، باید آنها را از استادى شنید که آن استاد نیز از استاد خود شنیده باشد الخ.این سه کتاب باید به فارسى روان، به گونهاى که لااقل یک فرد درس خوانده فارسى زبان که فلسفه کانت و دکارت و اسپینوزا و هگل را که فروغى در سیر حکمت در اروپا نوشته مىفهمد بتواند دریابد-نه آن گونه که در ترجمه فقط روابط کلمات مانند از، به، را، باشد، و است فارسى باشد و باقى عین همان اصطلاحات متن.مراد بنده این است که مترجم خود جوهر مطلب را بخوبى دریابد-و با بیانى رسا و شیوا به فارسى درآورد.بر آن سه کتاب یک کتاب دیگر یعنى رسائل اخوان الصفا را نیز که خود یک دائرة المعارف فلسفى است-و برعکس دیگر کتابهاى فلسفى، زبانى شیرین و ساده دارد-مىافزایم.این پیشنهاد از این روست که بعید به نظر مىرسد استادانى که امروز حامل این علماند و بحمد الله در قید حیاتاند، توانسته باشند یا بتوانند شاگردانى که در آینده همانند خود ایشان باشند تربیت کنند.
در جهت تفسیر قرآن امروز تفسیرهاى معتبرى به زبان فارسى داریم مثل تفسیر ابو الفتوح رازى، کشف الاسرار میبدى و تفسیر المیزان و تفسیر نمونه و
همچنین در باب تفاسیر نهج البلاغه.ولى بنده تصحیح مجدد و ترجمه تفسیر تبیان شیخ طوسى را که سابقه هزار ساله دارد، آرزومندم.
در زمینه تاریخ چند کتاب مهم به زبان عربى داریم.
تاریخ طبرى، الکامل ابن اثیر و تجارب الامم ابن مسکویه.تاریخ طبرى را مرحوم پاینده ترجمه کردهاند.
بعضى ایراد مىگیرند که سلسله راویان را حذف کرده و بعضى اشعار را که حاوى مطالب تاریخى بوده ترجمه
نکرده است.البته، از آنجا که تاریخ طبرى از منابع قدیمى و اصیل تاریخ اسلام و ایران است، ذکر سلسله روات لازم بود تا معلوم شود که منشأ اقوال چه بوده است ولى فرضا هم که سلسله راویان را مىآورد براى نود درصد خوانندگان جز آنکه رشته مطلب را پى در پى ببرد ثمر دیگرى نداشت، آن ده درصد هم که مىخواهند صحت و سقم روایات را از روى ثقه بودن و غیر ثقه بودن راویان حدس بزنند، اگر از عهده چنین کارى برمىآیند بطور قطع از متن عربى تاریخ مىتوانند استفاده کنند.مزیت این ترجمه این است که مترجم آن خود یک نویسنده بود و مترجم باید نویسنده باشد.از نظر علمى نمىدانم چیزى به نام قریحه مورد قبول است یا نه ولى به تجربه دریافتهام که چیزى به نام قریحه وجود دارد، مترجم باید داراى قریحه نویسندگى باشد.
پس با تهیه یک فهرست اعلام که از ضروریات هر کتاب تاریخ است و تجدید نظر در عبارات و مطابقه آنها با متن و ترجمه اشعار، ترجمه تاریخ طبرى کامل خواهد شد.تاریخ ابن اثیر را هم که از منابع مهم تاریخى است مرحوم خلیلى قسمت اعظم آن را ترجمه کردهاند و چند جلد آنرا هم بعضى دوستان فاضل ایشان ترجمه نمودهاند.متأسفانه چاپ آن بسیار بد و پر از غلطهاى مطبعى است.مسلما مىتوان از آن چاپ منقحى تهیه کرد.ترجمه کتاب تجارب الامم و تصحیح متن آن هم پایان پذیرفته و شاید بزودى منتشر شود.
همچنین کتابهایى چون اغانى ابو الفرج اصفهانى و معجم البلدان یاقوت حموى و نزهة المشتاق ادریسى لازم است به زبان فارسى ترجمه شود.در ضمن آن سه کتاب هم که یاد کردم یعنى جامع التواریخ رشیدى و روضة الصفا و حبیب السیر هم به شیوه امروزى تصحیح و تجدید چاپ شود.اما بحث درباره کتابهایى را که در قرون معاصر درباره فرهنگ اسلامى به زبانهاى دیگر نوشته شده و ترجمه آنها ضرورى است به متخصصان آن وامىگذارم.